کد مطلب:80295 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:310

انتقاد شدید امام از مروان











چون مروان ابن حكم در جنگ جمل اسیر شد امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) را نزد امیرالمومنین شفیع قرار داد، آن دو بزرگوار برای آزادی او نزد امام علیه السلام شفاعت كردند امام علیه السلام وی را آزاد ساخت. حسنین علیه السلام پرسیدند آیا او با شما بیعت می كند، امام علیه السلام فرمود:

«اولم یبایعنی بعد قتل عثمان؟ لاحاجه لی فی بیعته! انها كف یهودیه، لو بایعنی بیده لغدر بسبته، اما ان له امره كلعقه الكلب انفه، و هو ابوالاكبش الاربعه و ستلقی الامه منه و من ولده یوما احمر»[1].

(آیا بعد از كشته شدن عثمان با من بیعت نكرد؟ (و پس از آن در جنگ جمل شركت نمود) مرا به بیعت او نیاز نیست، زیرا دست دادن او برای بیعت مانند دست دادن یهودی است (كه به مكر و حیله و پیمان شكنی مشهور است) اگر با دستش بیعت كند با پشت خود به شكستن پیمان اقدام می كند!)

آگاه باشید او حكومت كوتاهی خواهد یافت همانند مقدار زمانی كه سگی بینی خود را با زبان پاك كند! او پدر قوچهای چهارگانه است و امت اسلام از دست او و پسرانش روز خونینی خواهد داشت).

این سخن امام علیه السلام از طرق فراوانی نقل شده و گفتار امام بیش از این بوده كه مرحوم سید رضی مقدار كمی از آن را نقل كرده است از جمله این عبارت است:

[صفحه 132]

«یحمل رایه الضلاله بعد ما یشیب صدغاه»

(مروان پرچم ضلالت را موقعی بر دوش می كشد كه موهای او سفید شده باشد).

ابن ابی الحدید می گوید: تمام آنچه امام فرموده است واقع شده و او در موقعی به خلافت رسید كه 65 سال از عمرش گذشته بود و بیش از 9 ماه حكومت ننمود.

مراد از «ابوالاكبش الاربعه» (پدر قوچهای چهارگانه) فرزندان مروان یعنی «عبدالملك»، «عبدالعزیز»، «بشر» و «محمد» هستند كه مردان شجاعی بودند. عبدالملك به خلافت رسید و عبدالعزیز حاكم مصر و «بشر» والی عراق و «محمد» فرماندار «الجزیره» گردید و آنها در مكر و حیله و گمراه كردن مردم مانند پدرشان بودند.

بعضیها گفته اند مراد از چهار قوچ چهار پسر عبدالملك ابن مروان: ولید، سلیمان، یزید و هشام هستند كه هر چهار به خلافت رسیدند.

مروان این چنین روی كار آمد: مروان پسر حكم است كه پیامبر پدرش را از مدینه بیرون كرد و به طائف فرستاد كه مروان نیز همراه پدرش بود و حق آمدن به مدینه و دخالت در امور مسلمانان نداشت. این وضع تا زمان عثمان ادامه داشت. اما عثمان او را خواست و به كارهای حكومتی گماشت و پس از آنكه یزید پسر معاویه از دنیا رفت و معاویه پسرش به جای او نشست كه بیش از 40 روز بیشتر زنده نبود و خلافت در دست انداز عجیبی قرار گرفت. گروهی برای اینكه حكومت در خاندان بنی امیه باشد و به خالد و عبدالله فرزندان یزید برسد با مروان بیعت كردند كه پس از یافتن تجربه و از بین رفتن مروان حكومت به آنان برسد، بدین ترتیب مروان سر كار آمد ولی تصمیم گرفت برای عبدالملك و عبدالعزیز فرزندان خود از مردم بیعت بگیرد كه نوبت به عبدالله و خالد نرسد در این باره مشورت كرد، گفتند برای این كار باید با ام خالد همسر یزید ازدواج كنی تا كار تو آسان شود او این كار را كرد ولی روزی بین مروان و خالد در مجلس عمومی سخنی رد و بدل شد كه مروان به خالد ناسزا گفت و خالد با گریه نزد مادرش آمد و جریان را گفت، ام خالد به او قول داد حساب مروان را خواهد رسید.

مروان پس از بازگشت به منزل از ام خالد جویا شد كه بداند، خالد به او شكایتی كرده یا نه؟ ام خالد گفت: خیر او به تو احترام می گذارد ولی به كنیزانش دستور داد آماده باشند و چون مروان به خواب رفت به آنان دستور داد، متكا و لحاف و وسائل خواب روی دهانش قرار دادند و بر روی آن نشستند و بدین ترتیب او را خفه كردند.[2].

[صفحه 133]

به نقل دیگر خالد به مادرش از مروان شكایت كرد، مادرش گفت: به خدا قسم كه پس از این آب سرد نمی نوشد. آنگاه برای او زهری را داخل شیر كرد و چون مروان درآمد به او خورانید.[3].

اما در مورد اینكه مسلمانان از دست مروان و پسرانش در چه وضعی قرار گرفتند به شرح ابن ابی الحدید مراجعه شود.[4].

[صفحه 135]


صفحه 132، 133، 135.








    1. نهج البلاغه، كلام، 73.
    2. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 6 ص 165.
    3. تاریخ یعقوبی، ج 2 ص 257.
    4. شرح ابن ابی الحدید، ج 6 ص 146 ببعد.